در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

وقتی دچار غربت اینجاییم

وقتی دچار غربت اینجاییم


هر قطره آب


اگر چه گندابهای مسیر

/ باور دریایی اش را زدوده اند  

با این همه

/ در ضمیر خویش

/ دریای کو چکی است

و من در این لفظ

/ به مبهم ترین معنی

/ که به هیچ کوزه در نشایدش آوردن

چون ناکجا که نیست

/ ولی هست

و جز به تجربت

درکی عمیق

/ از این وهم بی رنگ

/ میسر نمی آید

من از آن

/ به قال مختصری در می گذرم

که به حسی غریب می ماند

و به جز زبانی غریب در نمی آید



*



دنیا آتشکده ی موقتی است

تا من و تو

/ در آن بنشینیم

نه عبوس

/ که چون ققنوس

/ دوباره شدن را

/ و به امید دیداری در ناکجا

مرا این معنی

/ با غروب مأنوس کرده است

http://s5.picofile.com/file/8159637400/harati.jpg

سلمان هراتی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد