در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت



پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت


شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت

  

بسیار بود رود در آن برزخ کبود

اما دریغ زهره ی دریا شدن نداشت



در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار

حتی علف اجازه ی زیبا شدن نداشت



دلها اگرچه صاف ولی از هراس سنگ

آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت



چون عقده ای به بغض فرو بود حرف عشق

این عقده تا همیشه سرِ واشدن نداشت


http://s5.picofile.com/file/8159637400/harati.jpg

سلمان هراتی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد