در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

کیستم من بنده‌ای از بندگان مرتضی + دانلود فیلم شعر خوانی میرشکاک




در سوک مرتضی آوینی


کیستم من بنده‌ای از بندگان مرتضی
قطره‌ای از بحر ناپیداکران مرتضی

سایه‌وار افتاده‌ام بر آستان مرتضی
مدعی هرگز نمی‌فهمد زبان مرتضی

باطن دین محمد بود جان مرتضی

***

بر زمین افتاده دیدم آسمان خویش را
رقص مرگ جان و پایان جهان خویش را

در کف طوفان رها کردم عنان خویش را
تا مگر پیدا کنم نام و نشان خویش را

گم شدم اندر نشان بی نشان مرتضی

 

 


***

آخرین دژ نیز ویران شد کجا پنهان شوم؟
در کدامین دره تاریک سرگردان شوم؟

با چه امیدی حریف مرگ درمیدان شوم؟
مردگان را بعد ازو چون بر در فرمان شوم؟

کیست بردارد درفش کاویان مرتضی

***

چیست ایمان جز انالحق گفتن رندان مست؟
کفر چبود؟ دستگاه رستن از بالا و پست؟

ظاهر مذهب اگر با مذهب ظاهر نشست
باید از ایمان و کفر خویش برداریم دست

همچو خیل دین فروش دشمنان مرتضی

***

جز منافق را ندیدم منکر مردان مرد
کاه اجمال حصولی کی شناسد کوه درد

درنگنجد در ضمیر صوفی سودا نورد
آنکه سر تا پا حضور آمد به میدان نبرد

در مسلمانی ندیدم همعنان مرتضی

***

شاه شطرنج سیاست مات خون مرتضاست
در کف جن و ملک رایات خون مرتضاسات

بر زبان جبرئیل آیات خون مرتضاست
نشر دین در انتشار ذات خون مرتضاست

دین ما شد تازه با خون جوان مرتضی

***

دین ما گفتم نه دین دین فروشان دغل
بوالحکم کیشان قبض و بسط جهل مستدل

آیت قرآن به لب تلمود پنهان در بغل
فهم دین مصطفی را جسته مفتاح از «هبل»

امت «بو شسب» یعنی منکران مرتضی

***

منکران مرتضی تنها نه مولان کرند
این طرف نیز از قفا مشتی جهولان خرند

کز پی قبض مضاعف همچون غولان بر درند
مول عقل بوالفضول و گول زهد ابترند

زین خوارج بود فریاد و فغان مرتضی

***

از من بیچاره تا درماندگان «جام جم»
در جفا با مرتضی پروا نکردیم از ستم

چون علی او در صمد افتاده و ما در صنم
زین میان شیر خدا او بود و ما شیر علم

بالله ار بودیم جز بار گران مرتضی

***

همسری با مرتضی دارند! مرد راه کو؟!
در میان شاعران یک جان مرگ آگاه کو؟!

در میان اهل حکمت یک شهادت خواه کو؟!
آن که چون حیدر بگرید نیمه شب در چاه کو؟!

گر تویی سام نریمان! نک کمان مرتضی

***

ای دریغا مقتدای خویش را نشناختم
والی صاحب ولای خویش را نشناختم

آشنایان! آشنای خویش را نشناختم
فاش می‌گویم خدای خویش را نشناختم

گرچه بودم زیر سقف آسمان مرتضی

***

مهدیا! اسلام را مغلوب مکر و فن مخواه
بر در و دیوار یزدان طرح اهریمن مخواه

جان مردان خدا را زیر پا و تن مخواه
امت لولاک را محجوب مشتی زن مخواه

یا امانی ده مرا همچون امان مرتضی




یوسفعلی میرشکاک



فیلم شعرخوانی میر شکاک دانلود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد