در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

کرده ام خاک در میکده را بستر خویش

کرده ام خاک در میکده را بستر خویش

میگذارم چو سبو دست به زیر سر خویش

دست فارغ نشد از چاک گریبان مارا

آستینی نکشیدیم به چشم تر خویش

سرکشان را فکند تیغ مکافات از پای

شعله را زود نشانند به خاکستر خویش

بیخود از نشئه ی دیدار خودی میدانم


مست من! آینه را ساخته ای ساغر خویش

بلبل ای گل همه دم همنفسانند "حزین"

بینوا من که جدا مانده ام از دلبر خویش

حزین لاهیجی

  


http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/thumb/1/10/Pool_hazin.JPG/640px-Pool_hazin.JPG




کرده ام خاک در میکده را بستر خویش

میگذارم چو سبو دست به زیر سر خویش

دست فارغ نشد از چاک گریبان مارا

آستینی نکشیدیم به چشم تر خویش

سرکشان را فکند تیغ مکافات از پای

شعله را زود نشانند به خاکستر خویش

بیخود از نشئه ی دیدار خودی میدانم


مست من! آینه را ساخته ای ساغر خویش

بلبل ای گل همه دم همنفسانند "حزین"

بینوا من که جدا مانده ام از دلبر خویش

حزین لاهیجی

 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد