در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

همه گفتند حسین و جگرم گفت حسن

همه گفتند حسین و جگرم گفت حسن

سینه و دست و سر و چشم ترم گفت حسن

گوشم از بدو تولد به شما عادت کرد

مادرم گفت حسین و پدرم گفت حسن


نامتان را به کنار پدرم گفتم و گفت

ای خدا شکر که پیشم پسرم گفت حسن


بعد از این خوب تر است جای صفاتی مثل

سفره دار و پدر جود و کرم گفت حسن

زائری در وسط صحن غریب الغربا

دید تا گنبد زیبای حرم، گفت حسن...


تا که جارو زدن صحن رضا را دیدم

چشم خیس و مژه ی رفتگرم گفت حسن

قاسمت راهی میدان شد و دیدند همه

خواهری موی پریشان ز حرم گفت حسن


پایه ی نهضت خونین حسین صلح تو بود

آیه ی نهضت خونین حسین صلح تو بود


رضا قربانی
منبع:فرهنگ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد