در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد

مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد

خدا که در حرم امن خویش راهت داد

 

هجوم جهل و خرافه ، هجوم تاریکی

خدا پناه در آن دوره‌ سیاهت داد

 

خدا، خدا و خدا ، آن خدای بی ‌مانند

همان که عصمت پرهیز از گناهت داد

 

همان که جان نجیب تو را مراقب بود

همان که سینه خالی از اشتباهت داد

 

توان و توشه به پایان رسیده بود ، ولی

خدا رسید به فریاد و زاد راهت داد

 

بگو که نعمت پروردگار پنهان نیست

خدا که دست تو را خواند و دستگاهت داد

 

خدا که چشم تو را با نماز روشن کرد

خدا که فرصت تشخیص راه و چاهت داد

 

چقدر واقعه‌ آسمانی و شفاف

خدا به یمن دعاهای صبحگاهت داد

 

خدا که عاقبتی خیر و خوش عطایت کرد

خدا که آینه را نور با نگاهت داد

 

قسم به روز ، که خورشید شمع خانه توست

قسم به شب که خدا برتری به ماهت داد

 

خدا که اشک تو را جلوه گهر بخشید

خدا که شعله روشن به جای آهت داد

 

خدا که جان تو را از الهه ‌ها پیراست

خدا که غلغله قوم لا اله ‌ات داد

 

یتیم آمده ‌ام ، مانده ‌ام ، پناهم ده

مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد