در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

فتنه خاموش شد اما نهم دی باقی است


حجت الاسلام جواد محمدزمانی


بال پرواز گشایید که پرها باقی است
بعد از این باز سفر، باز سفرها باقی است
پشت بت‌ها نشود راست پس از ابراهیم
بت شکن رفت ولی باز تبرها باقی است
گفت فرزانه‌ای، امروز شما عاشوراست
جبهه باقی است، شمشیر و سپرها باقی است
جنگ پایان پدرهای سفر کرده نبود
شور آن واقعه در جان پسرها باقی است
گرچه پیروزی از آن من و تو خواهد بود
شرط‌ها باقی است، اما و اگرها باقی است
" شرط اول قدم آن است که مجنون باشی"
" در ره منزل لیلی که خطرها" باقی است1
نیست خالی دل ارباب یقین از غصه
فتنه‌ها می‌رود و خون جگرها باقی است
سخن از فتنه شد و چٌرت غزل شد پاره
واژه‌ها دربه در و قافیه‌ها آواره
قصه تلخ است چه تلخ است! بگویم یا نه؟
صبرتان می‌رود از دست! بگویم یا نه؟

**
قصه آن بود که دشمن دهنش آب افتاد
کشتی وحدت ما سخت به گرداب افتاد
آتش فتنه چنان شد که خدا می‌داند
آنقدر دل نگران شد که خدا می‌داند
قصه آن بود که یک طایفه که فتنه ازوست
دوست را دشمن خود خواند، وَدشمن را دوست
آری آن طایفه خود را ز خدا منفک کرد
روی بر سامری آورد به موسی شک کرد
سامری گفت بیایید به شهرت برسیم
با پرستیدن گوساله به قدرت برسیم
سامری گفت که در شور حکومت شعَف است
باید این بار به قدرت برسیم این هدف است
آری آن صدرنشینان بنی‌صدر شده
خویش را قدر ندانسته و بی‌قدر شده
آری آن طایفه می‌گفت:  نصیحت کافی است
خسته‌ایم از سخن مفت! نصیحت کافی است
کم به تطبیق بخوانید ز تاریخ اینجا
خیمه را نیست نیاز این همه بر میخ اینجا

 **
نیست در حافظه دهر، زهیر و طلحه
کم بسازید در این شهر، زهیر و طلحه
کم بگویید ز صفین و جمل، این آن نیست
" این همان قصه اسلام ابوسفیان" نیست2
داشت آن طایفه هر چند صدایی دیگر
آب می‌خورد ولی فتنه ز جایی دیگر
قصه آن بود که یک طایفه درویش شدند
جانماز آب‌کشان عافیت اندیش شدند
خواستند امر نماید به حَکَمیّت مولا
تن دهد باز به امر حکمیت مولا
همچو امروز پر از فتنه شود فرداها
افتد این کار به تدبیر ابوموسی‌ها
دوستان! حادثه نزدیک شده خوش باشید
جاده لغزنده و تاریک شده خوش باشید
خوش بخوابید در این ابر، هوا دم کرده است
سامری لشکری از حیله فراهم کرده است
سر این طایفه انگار که در آخور بود
گوششان ظاهراً از حرف و نصیحت پُر بود

 **
الغرض روی سگ فاجعه بالا آمد
خصمِ پنهان شده این مرتبه پیدا آمد
شادمان بود و بسی معرکه‌داری می‌کرد
دشمن این حادثه را روز شماری می‌کرد
چشم ما در پی این حادثه چون کارون بود
بد به دل راه ندادیم، ولی دل خون بود
مهر بر لب زده بودند و تماشا کردند
از پس حادثه‌ها چهره هویدا کردند
این جماعت چه شباهت به خمینی دارند؟!
چقدر در دل خود شور حسینی دارند؟!
مگر این نغمه ز نای شهدا جاری نیست؟
مگر این زمزمه در خون خدا جاری نیست؟
که سکوت من و تو وقت خطر جایز نیست
کوفه کوفه است ولی ترک سفر جایز نیست
همه گفتند بمان مرتبه پیمایی کن
در همین مکه اقامت کن و آقایی کن
همه گفتند بمان او سخنی دیگر داشت
آن سفر کرده هوای وطنی دیگر داشت

 **
کوچ کرد از وطنش بال و پری پیدا شد
رفت در جاده شتابان سفری پیدا شد
شب تاریخ پر از قهقههء غفلت بود
ناگهان عطر دعای سحری پیدا شد
گفت هنگام قیام است سر و جان بازید
سر مدزدید اگر فتنه گری پیدا شد
وای اگر اهل بصیرت اُحد از یاد برند
چون غنیمت زدگان ترک خود از یاد برند
وای اگر مزرعه‌ها سوخته با رعد شود
ملک ری آفت عُمر عمَر سعد شود
گفت ای پاکدلان ختم به خیر است این راه
راه بیداری صد حر و زهیر است این راه
این چنین بود اگر یک شبه رسوا شد خصم
با دو صد دبدبه و کبکبه رسوا شد خصم
این چنین است که ما بیرق و پرچم داریم
هر چه داریم من و تو ز محرم داریم

**
این چنین بود که ایران همه عاشورا شد
با سر انگشت دعا مشتِ خیانت وا شد
و حسین بن علی باز به امداد آمد
و چنین بود خدای تو به مرصاد آمد
و خدا هست و هر آن چیز که از وی باقی است
فتنه خاموش شد اما نهم دی باقی است

1.   در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن/شرط اول قدم آن است که مجنون باشی. حافظ
2.   این همان قصه اسلام ابوسفیان است.محمد کاظم کاظمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد