در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

به «آمریکا» بنگر، ببین قلدری را


به «آمریکا» بنگر، ببین قلدری را
در آن رهبرش، کینه اُشتری را
«کلینتون» چنان «بوش» کرده‌ست پیشه
ستمکاری و مال مردم خوری را
شده قلبش از کینه گرد و قلمبه
ببین شدت و غایت دل پُری را!
بخوان فاتحه بهر نظم نوینش
بکن رد چنین شیوه هُرهُری را
چه رویی! که دژخیم و جلاد دنیا
کند ادعا حرفه دکتری را
بگو گر که خواهی شود نامت آدم
«برون کن ز سر باد خیره سری را»
وگرنه، اگر زد کسی زیر گوش‌ات
«نکوهش مکن چرخ نیلوفری را»
چو کردی به عالم بدی‌ها فراوان
«مدار از فلک چشم، نیک اختری را»
این طنز 20 سال پیش، و در چنین روزهایی در هفته نامه گل آقا منتشر شد، پیدا کنید سرنخ داستان را!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد