در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

به «آمریکا» بنگر، ببین قلدری را


به «آمریکا» بنگر، ببین قلدری را
در آن رهبرش، کینه اُشتری را
«کلینتون» چنان «بوش» کرده‌ست پیشه
ستمکاری و مال مردم خوری را
شده قلبش از کینه گرد و قلمبه
ببین شدت و غایت دل پُری را!
بخوان فاتحه بهر نظم نوینش
بکن رد چنین شیوه هُرهُری را
چه رویی! که دژخیم و جلاد دنیا
کند ادعا حرفه دکتری را
بگو گر که خواهی شود نامت آدم
«برون کن ز سر باد خیره سری را»
وگرنه، اگر زد کسی زیر گوش‌ات
«نکوهش مکن چرخ نیلوفری را»
چو کردی به عالم بدی‌ها فراوان
«مدار از فلک چشم، نیک اختری را»
این طنز 20 سال پیش، و در چنین روزهایی در هفته نامه گل آقا منتشر شد، پیدا کنید سرنخ داستان را!

بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند


بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم های نگران آینه ی تردیدند
نشد از سایه ی خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند
چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند
غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار
باز هم نام و نشان تو زهم پرسیدند
در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند
سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند
تو بیایی همه ساعت همه‌ی ثانیه ها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند

قیصر امین پور