ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
آبروی ده ما را بردند !
قیصر امین پور
تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد
قیصر امین پور
من دیو شهر قصهها را دوست دارم!
تو پرتپشترم از آبشار خواهی کرد؟
مرا به زندگی امیدوار خواهی کرد؟
تو چشمهای مرا از غبار خواهی شست
مرا زلالترین چشمهسار خواهی کرد؟
تو میبری نفسم را به باغ آزادی
رهایم از قفس انتظار خواهی کرد؟
تو آسمان مرا میکنی پر از خورشید
مرا ستارۀ دنبالهدار خواهی کرد
تو آب میکنی آیا یخ وجودم را؟
مرا بهار دوباره بهار خواهی کرد؟
نمی زنی به زمینش نمی کنی خوارش؟
چهکار با دلم ای کهنهکار خواهی کرد؟
به کار عشق تو این روزها سرم گرم است
رفیق تازه! تو آیا چهکار خواهی کرد؟
ملیلهدوز لباسی بنفش بر تن داشت
به جای چشم، دو فانوس سبز روشن داشت
شنل به دوش، به میدان شهر آمده بود
به چشم، جاذبهای مست و مردافکن داشت
کشانده بود به دنبال خویش مردم را
هزار عاشق حیران بدتر از من داشت
چنان پریچهی پاکی ندیده بودم هیچ
کدام کوچهی گمنام شهر، مسکن داشت؟
تنش به مخمل ناز حریری میمانست
میان سینه اگر چه دلی از آهن داشت
به دور گردن مرمر به جای گردن بند
قسم به عشق که خون مرا به گردن داشت
میان همهمهی عابران گمش کردم
ندیده بودمش ای کاش! گر چه دیدن داشت
ختت نه سپید است و نصیبت نه سیاهی
محکوم به مرگی چه بخواهی چه نخواهی
کو عشق که ما را برساند به رسیدن
کو تیغ که ما را برهاند ز تباهی
آبی به شهیدان عطشناک ندادیم
مردند لب شط فرات آن همه ماهی
ای کشته ترحّم کن و ای تشنه تبسّم
ای ناله شهادت شو و ای گریه گواهی
سنگم بزن ای دوست، دلم میکده اوست
ما را بشکن آینه ی ماست الهی
آن سوتر از این غمکده دریای وصالی ست
عاشق شو و فارغ شو و سالک شو و راهی
درویشی ما سلطنت ماست، اگرچه!
دنیاست گدایی که رسیده ست به شاهی