در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

نان ماشینی

آسمان تعطیل است
بادها بیکارند
ابر ها خشک و خسیس
هق هق گریه ی خود را خوردند
من دلم می خواهد
دستمالی خیس
روی پیشانی تبدار بیابان بکشم
دستمالم را اما افسوس
نان ماشینی
در تصرف دارد
...
...
...

آبروی ده ما را بردند !


قیصر امین پور

تنها تو می مانی

دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد
ای عشق از آتش اصل و نسب داری
از تیره ی دودی ، از دودمان باد
آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد
هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد ، بوی تو می آید

تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد


قیصر امین پور

من «ینگه دنیا»، «آمریکا» را دوست دارم!


من دیو شهر قصه‌ها را دوست دارم!

زنجیرو بند اشقیا را دوست دارم!
 
آن کس که پای چشم من نیلی شد از او
آن کس که زد تیر جفا را دوست دارم!
 
آن کس که ناموس مرا دزدیده، ایضاً
آن کس که کشته بچه ها را دوست دارم!
 
اصلاً چه معنی دارد از ما اخم و تندی
من مارو عقرب، اژدها را دوست دارم!
 
«آریزونا» را با بیابان‌های سرخش
«تونگای» سبز و باصفا را دوست دارم!
 
من، مارمولک‌های صحرایتان را
آن افعی بی دست و پا را دوست دارم!
 
این خاک ما، مال شما، ارزش ندارد!
من خاک پر قدر و بها را دوست دارم!
 
اموال ملّت را ربودی؟ نوش جانت!
من شیوه‌ی کفتارها را دوست دارم!
 
من با شما اسرار پنهانی ندارم
جاسوسی «سبز» و «سیا» را دوست دارم!
 
گفتی که این ملّت همه گرگند و وحشی
حق توحّش داده ها را دوست دارم!
 
هرچند جای زخم‌هایم پر ز خون است
من جای گاز و پنجه‌ها را دوست دارم!
 
با این‌که خونم را تو کردی توی شیشه
قدر شما، دراکولا را دوست دارم!
 
آقای دنیایی و اعمالت درست است
بمب اتم، هیروشیما را دوست دارم!
 
با دشمنانم دوستی کردی به خلوت
من «زامبی» انسان‌نما را دوست دارم!
 
پشت و پناه هر که با «ایران» بدی کرد
لطف و عطای در خفا را دوست دارم!
 
سرنیزه‌‌ی سربازتان تندیس صلح است!
لشکرکشی‌های شما را دوست دارم!
 
خون جوانان می‌چکد از چنگ‌هاتان
من حیله‌ها، نیرنگ‌ها را دوست دارم!
 
چون خیمه‌شب‌بازی توانمندید الحق!
نخ‌های جنس کاموا را دوست دارم!
 
بهر نجات آریامهر از تباهی
برنامه‌ریز کودتا را دوست دارم!
 
گفتند؛ ما میشیم و دور از جان، شما گرگ!
من زندگی چون بره‌ها را دوست دارم!
 
تاریخ طرح این سیاست‌ها گذشته!
من ذهن‌های نو گرا را دوست دارم!
 
من فرش قرمز پهن کردم پیش پاتان
اذن تشرّف از شما را دوست دارم!
 
نرد رفاقت باختم دستم بگیرید!
من «لاس وگاس» باقلوا را دوست دارم!
 
این‌جا نمی‌بینم به خود آبی وگرنه
در خون عیّاران شنا را دوست دارم!
 
گشته خلاصه شعر من در سطر بعدی
من «ینگه دنیا»، «آمریکا» را دوست دارم!

مرا به زندگی امیدوار خواهی کرد؟

تو پرتپش‌ترم از آبشار خواهی کرد؟

مرا به زندگی امیدوار خواهی کرد؟

 تو چشم‌های مرا از غبار خواهی شست

مرا زلال‌ترین چشمه‌سار خواهی کرد؟

 تو می‌بری نفسم را به باغ آزادی

رهایم از قفس انتظار خواهی کرد؟

 تو آسمان مرا می‌کنی پر از خورشید

مرا ستارۀ دنباله‌دار خواهی کرد

 تو آب می‌کنی آیا یخ وجودم را؟

مرا بهار دوباره بهار خواهی کرد؟

 نمی زنی به زمینش نمی کنی خوارش؟

چه‌کار با دلم ای کهنه‌کار خواهی کرد؟

 به کار عشق تو این روزها سرم گرم است

رفیق تازه! تو آیا چه‌کار خواهی کرد؟

به جای چشم، دو فانوس سبز روشن داشت

ملیله‌دوز لباسی بنفش بر تن داشت

به جای چشم، دو فانوس سبز روشن داشت

شنل به دوش، به میدان شهر آمده بود

به چشم، جاذبه‌ای مست و مردافکن داشت

کشانده بود به دنبال خویش مردم را

هزار عاشق حیران بدتر از من داشت

چنان پریچه‌ی پاکی ندیده بودم هیچ

کدام کوچه‌ی گمنام شهر، مسکن داشت؟

تنش به مخمل ناز حریری می‌مانست

میان سینه اگر چه دلی از آهن داشت

به دور گردن مرمر به جای گردن بند

قسم به عشق که خون مرا به گردن داشت

میان همهمه‌ی عابران گمش کردم

ندیده بودمش ای کاش! گر چه دیدن داشت

محکوم به مرگی چه بخواهی چه نخواهی


ختت نه سپید است و نصیبت نه سیاهی

محکوم به مرگی چه بخواهی چه نخواهی

 

کو عشق که ما را برساند به رسیدن

کو تیغ که ما را برهاند ز تباهی

 

آبی به شهیدان عطشناک ندادیم

مردند لب شط فرات آن همه ماهی

 

ای کشته ترحّم کن و ای تشنه تبسّم

ای ناله شهادت شو و ای گریه گواهی

 

سنگم بزن ای دوست، دلم میکده اوست

ما را بشکن آینه ی ماست الهی

 

آن سوتر از این غمکده دریای وصالی ست

عاشق شو و فارغ شو و سالک شو و راهی

 

درویشی ما سلطنت ماست، اگرچه!

دنیاست گدایی که رسیده ست به شاهی