در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

ز پا انداخت آخر سرکشی های هوس ما را

ز پا انداخت آخر سرکشی های هوس ما را 

شبانگه با کدام امید می خواند جرس ما را 

به امید رهایی راه را چون باد می رفتم 

رها می کرد اگر یک لحظه زنجیر هوس ما را 

هوس کم بود، شد رنگ و ریا هم مشکلی دیگر 

دعا کن واعظ ما واگذارد یک نفس ما ر ا 

بر این بیچاره مرغ دل، نفس، دیوار می بینم 

چه حکمت بود، یارب ! کآفریدی در قفس ما را 

ز چشم انداز پیری جز ندامت بر نمی خیزد 

مگر غیرت بمیراند به مرگ زودرس ما را 

مگو از خانه آمال خود ای مدعی با ما 

که از دنیا همین ابیات بی مقدار بس ما را  

 

علیرضا قزوه

نظرات 2 + ارسال نظر
گرفتار سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:31 ق.ظ

به گرداب بلا انداخت عصیان هوس ما را
سحرگاهان نمی خواند دگر بانگ جرس ما را
به پای همت خود ره سپار راه دل بودم
دریغا دهر دون انداخت در دام هوس ما را ...

گوش ونگوگ چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 04:52 ب.ظ http://misssalinger.blogfa.com

سلام. من از وبلاگ شما خوشم میاد و از شعرای زیبایی که می نویسید خیلی استفاده می کنم . ممنون. دوست داشتید به من سر بزنید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد