در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

ز پا انداخت آخر سرکشی های هوس ما را

ز پا انداخت آخر سرکشی های هوس ما را 

شبانگه با کدام امید می خواند جرس ما را 

به امید رهایی راه را چون باد می رفتم 

رها می کرد اگر یک لحظه زنجیر هوس ما را 

هوس کم بود، شد رنگ و ریا هم مشکلی دیگر 

دعا کن واعظ ما واگذارد یک نفس ما ر ا 

بر این بیچاره مرغ دل، نفس، دیوار می بینم 

چه حکمت بود، یارب ! کآفریدی در قفس ما را 

ز چشم انداز پیری جز ندامت بر نمی خیزد 

مگر غیرت بمیراند به مرگ زودرس ما را 

مگو از خانه آمال خود ای مدعی با ما 

که از دنیا همین ابیات بی مقدار بس ما را  

 

علیرضا قزوه