نام تو در باران
نام تو در رنگین کمان هفت رنگ سرخ
نام تو در گلها و گلدان ها
نام تو در مرجان و مروارید دریاهاست
تو دختر آواز جاشوها
نام تو در آیات قرآن ها
این شعر را نذر صدای روشنت کردم
ای دختر بارانی طوفان
فریاد تو پیچیده در رایات
آیات یا آیات یا آیات
**
نام تو خونین است مثل شعله ی یاقوت
نام تو نام دیگر زخم است
نام تو نام شمعدانی ها و شب بوهاست
نام تو نام توست
آوازخوان خوش صدای زندگی در کوفه ی اموات
آیات یا آیات
**
من نیز گاهی مثل تو آواز می خوانم
من نیز نجوا می کنم شعر تو را با خویش
اما صدای تو صدای کشتگانی بود
که پیش از این آواز می خواندند
که بعد از این فریادشان تا هفت گردون بال می گیرد
در کربلاهایی که در امروز و فردای جهان جاری ست
من هم هم آواز تو هستم گاهی از اوقات
آیات یا آیات
**
کاری کنید ای دست های شعله ور
ای چشم های سرخ
ای کوچه های سر به زیر غرق در فریاد
ای کاخ های هفت رنگ سبز
کاری کنید ای ساربانان شب اعراب
در شط خون تنهاست
این ماهی قرمز که از تنگ سیاهی ها برون افتاد
تنهایی ما را پناهی باش
یا قاضی الحاجات
تنهایی ما نه،
تنهایی آیات...
**
یا قاضی الحاجات می بینی؟
این خادمان خانه ات
این بندگان بندی خویش اند
این پای بندان به دنیا
آل نامردی
این تیغ بندانی که بر ما آب می بندند
گرچه مسلمانند
در کافری از کافران پیش اند
آل خلیفه آه
آل سعود افسوس
آل طمع هیهات
صد مرحبا آیات...
**
باران گل باریده در لؤلؤ
باران گل باریده در لیبی
این مصر طوفانی ست
این گردباد از جانب صنعاست
صبح است در جان جهان
صبح است در بحرین
صبح است در شامات
فردا در این بیداری ناگاه
ارض فلسطین می شود میقات
آیات یا آیات یا آیات!
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۰- دهلی نو
آن سوی قلمرو چشمهامان
درختانی ایستادهاند
هزار بار
سبزتر از این جنگل کال
بعد از این جا
اقیانوسی است
آبیتر از زلال
یله در بی کرانگی
چونان ابدیتی بی ارتحال
ای مادران شهید!
سوگوار کهاید؟
دلتنگی تان مباد
آنان درختانند
بارانند
آنان
نیلوفرانیاند
از حمایت دستان خدا برخوردار
آبیاند،
آسمانیاند
نه تو و نه من نمیدانیم
فراتر از داناییاند
روشناییاند
این صنوبران
اگرچه با تبر نفرت افتادند
شبانه شبنماند
صبحگاهان آفتاب
چشمهاشان فانوسی است
در شب توفان
که گره گرد باد را میگشاید
و لبخندشان اقیانوسی است
که تشنگان را
بر میانگیزاند
بیرون این معین محدود
رودی از ستاره جاری است
رودی از شهید
با سکوت همصدا شو
تا بشنوی
پشت آسمان چه میگذرد
ما زمستانیم
بی طراوتِ حتی برگ
آنان
در همیشهای از بهار ایستادهاند
بی مرگ
اتل متل یه مادر نحیف و زار و خسته باصورتی حزین و
دستای پینه بسته
بپرس ازش تا بگه
چه جور میشهسوخت و ساخت
با بیست هزار تومن پول
اجاره خونهپرداخت
اجارههای سنگین
خرج مدرسه ما
خرج معاش خونه
خرجدوای مینا
بپرس ازش تا بگه
چه جوری میشه جنگ کرد
با سیلیجای سرخاب
صورتا رو قشنگ کرد
بپرس ازش تا بگه
چه جوری میشهجنگ کرد
یااینکه بی رنگ مو
موی سیاهو رنگ کرد
وقتی که گفتندبابا
تو جبههها شهید شد
خودم دیدم یک شبه
چند تا موهاش سفیدشد
می خوای بدونی چرا
نصف موهاش سفیده؟
بپرس که بعد بابا چی دیده، چی کشیده
یا میره داروخانه
برا دوای مینا
یا کهمیره سمساری
یا که بهشت زهرا(س)
یه روز به دنبال وام
مامانمیره به بنیاد
یه روز به دنبال کار
پیرِ آدم درمیاد
هر وقت بهمامان میگم:
«طعم غذات عالیه»مامان با گریه میگه:
«جای باباتخالیه»
بعضی روزا که توی خونه غذا نداریم
غذای روزقبلو
برا مینا میذاریم
مینا با غم میپرسه:
«غذا فقطهمینه؟»مامان با گریه میگه:
«بابات کجاس ببینه؟»
وقتی کهبیست میگیرم
میاد پیشم میشینه
نوازشم میکنه
نمرهها مومیبینه
میگم: «معلمم گفت
که نمره هات عالیه»مامان با گریهمیگه:
«جای بابات خالیه»
یه بار گفتم: «مامان جون
این آقابقالیه
با طعنه گفت تو خونه
جای بابات خالیه؟»
تا حرف منتموم شد
با دست تو صورتش زد
با گریه گفت: «ای خدا
بیشرفی تا اینحد؟»
میگم : «مامان راست بگو
اگه بابا دوست داشت
چرا ازت جداشد
پس چرا تنهات گذاشت؟»
چشم میدوزه تو چشمام
لب میگزه ،میخنده
بیرون میره از اتاق
محکم در و میبنده
رفتم و از لایدر
توی اتاقو و دیدم
صدای گریههاشو
از لای در شنیدم
داشت بابابام حرف میزد
چشاش به عکس اون بود
انگار که توی گلوش یهتیکه استخون بود
«مرتضی جون میدونم
زندهای و نمردی بعد خدا ومولا
ما رو به کی سپردی؟
دست خوش آقا مرتضی
خوش به حالت کهرفتی
ما اینجا مستأجریم
تو اونجا جا گرفتی؟
خواستگاریمیادته؟
چند تا سکه مهرمه
مهریه مو کی میدی؟
گره توی کارمه
مهریهمو کی میدی
دختر مون مریضه
بیاببین که موهاش
تندتند داره میریزه
مهریهمو کی میدی؟
اجاره خونه داریم
صاحبخونه میگفتش دیگه مهلت نداریم
امروز که صاحب خونه
اومد برااجاره
همسایمون وقتی گفت
مهلت بده نداره
یهو تو کوچه دادزد:اینا همش بهونهاس
دقّ اجاره داره
دردش اجارهخونهاس
به من چه شوهرش رفت
یا که زن شهیده
خونه اجارهکرده
یا خونه مو خریده؟
درد دل خستهمو
فقط برا تو گفتم
چوناز تموم مردم
«به من چه» میشنفتم
میگم خونه نداریم
خیلیمریضه بچه
سایة سرنداریم
همه میگن «به من چه»
با آه خود بهعکس
بابا جونم جون میده
چادرو وَرمیداره
موهاشو نشونمیده
صورتشو میذاره
روصورت شهیدش
بابام نگاه میکنه
بهموهای سفیدش
اشک مامان میریزه
روصورت باباجون
بابام گربهمیکنه
برای غمهای اون
بابا با چشماش میگه
قشنگِ مهربونم
همسر خوب و تنهام
غصه نخور میدونم
اتل متل یهمادر
نحیف و زار و خسته
با صورتی حزین و
دستای پینهبسته
دستای پینهدارش
عجب حماسه سازه
دستایی کهشوهرش
خیلی به اون مینازه
دستایی که پرچمِ
بابا روورمیداره
توی خزون غیرت
دستایی که بهاره
دستایی که عینهو دست بابا میمونه
نمیذاره سلاحِ
بابام زمین بمونه
دستیکه بچههاشو
بسیجی بار میاره
بذر غیرت و ایمان
تو روحشونمیکاره
درسته که شوهرش
تو جبههها شهید شد
درسته که مویاون
بعد بابا سفید شد
اما خون بابا و موهای مادر من
وقتی باهم جمع شدن
سیلی زدن به دشمن
سرخی صورت اون
سرخی خونباباست
موی سفید مادر
افتخار بچههاست
باید فهمیده باشی
چهجوری میشه جنگ کرد
با سیلی جای سرخاب
صورتا رو قشنگ کرد
بایدفهمیدهباشی
چه جوری میشه جنگ کرد
یا اینکه بیرنگ مو
موی سیاهورنگ کرد
اتل متل یه مادر
خیلی چیزا میدونه
از بیمروّتیها
ازبازی زمونه
ای که در این حوالی
غربت مارو دیدی
صداینالههای مادرمو شنیدی
دست رو گوشات گذاشتی چشماتو خیرهکردی
زل زدی به مادرم
فکر کردی خیلی مردی؟
تو که به زخمقلب
مامان نمک گذاشتی
اگه مامان بمیره
مادرمو تو کشتی
اگهبابام نبودش هر چی داشتی میخوردن
مال و منالت که هیچ
مادرتممیبردن
اگه مامان بمیره
دق میکنم، میمیرم
پیش خدا وبابام
من جلو تو میگیرم
قصه قصه قصه ، داد میزنه یه عاشق
میگه شهید آوردند ، بازم گل شقایق
شهیدایی که بودند همه جوون بی باک
بر گشتن، ولی اینبار همه بدون پلاک
پلا ک هاشون جا مونده، گم کردند خیلی آسون
بعضیاشون تو اروند بعضیا هم تو مجنون
پلاکایی که شاید همه باشن بازیچه
بعضیاشون هنوزم مخفی اند تو شلمچه
نگاه کنید رو تابوت چقدر قشنگ نوشتن
انگاری رو هر کدوم فقط یه اسم نوشتن
بزار برم ببینم، رو تابوتا رو آرام
آخ بمیرم الهی... بازم شهید گمنام
اون مادر رو نگاه کن، اومده با دخترش
یه عکسی تو دستشه میزاره روی سرش
دستای بی جونشو آروم بالا میاره
تو چله ی تابستون.... ببین بارون میباره!!!
خدا گریه ش و از نو دوباره آغاز کرد
چون دختر شهیدی در تابوتو باز کرد
دخترک از هوش رفت، تو لحظه ی جنون بود
چون توی تابوت فقط، یه تیکه استخون بود
استخونای شما آی شهدای گمنام
ما رو به عرش میبره بدون حرف و کلام
درسته سعی میکنن راه و به ما ببندن
همونایی که دارن به گریمون میخندن
بزار به ما بخندن تا ابد مست و راحت
بزار آروم بگیرن با خنده به شهادت
ولی بدون ای بشر به بد چیزی خندیدی
مگه تو اشکای اون مادره رو ندیدی؟
یقه تو سفت میگیره مادر اون شهیدی
که تو به استخون جگر گوشش خندیدی
بازم دعایی داریم همون درد جدایی
العجل یابن الحسن ، منتظریم بیایی
دجال های دیجیتال
لیبی آه امام موسی صدر است
بحرین
سیلی خدا بر صورت خلیفه های دروغ است
ژاپن می لرزد و سونامی ژاپن
یعنی ژاپن قوی تر از فرانسه و آلمان است
و میراژها و اف بیست ها
در برابر خشم خدا هیچ اند
کجایی پل الوار؟
که از فرانسه به لیبی بروی
و اعتراض کنی به این کوتوله های سیاست
به اوبی ما و این مرتیکه کوتاه قد فرانسوی
که من مدام نامش را فراموش می کنم
به برلوسکنی که هر کجا باشد
فاحشه ها جمع اند
ایتالیا تئاتر فاحشه ها شده است
و زنده باد پاپ
و زنده باد بابانوئل
و زنده باد پیتزای پپرونی واتیکن
فرانسه با میراژهایش بگذار وژ وژ کند
بانجول ها
با بنجول های فکری ایران
شتران سبز قذافی
و سعد حریری
از مقابل عکس عبدالله ابن ابابیل و
خاخام های چاخان رژه بروند
آنها نقشه کشیده اند برای تمام جهان
برای رنگ عبای پسر زبیر
برای متن سخنرانی طلحه الخیر ایرانی
برای تهیه و توزیع و پخش جنازه های شهیدان اهل سنت در ایران
اما دست شان به هیچ جا نرسید
و اهل سنت ایران خندید به ریش فتنه
به کاخ الیزه و سفید
اگر دعوای شیعه و سنی راه می افتاد
به این شیخ تنها نصف سهم می رسید
یک سهم به آن شریکش
و دو سهم به زحمتکشان استودیو بی بی سی
که زورشان نرسید به میدان انقلاب و آزادی
و زورشان نرسید
به میدان مرجئه دمشق
و زورشان نرسید به میدان تقسیم استانبول
و زورشان نرسید به الضاحیه لبنان
سه گراز و سه خوک و سه کروکودیل
با سه افعی و سه گاومیش و سه شتر
پیمان بسته اند
آنها برای فردای ما نیز نقشه کشیده اند
برای شیخ عینک پنسی خوش تیپی که خواهد رسید
با نقشه ی دجال های دیجیتال
آنها هزار نقشه برای سیدحسن نصرالله کشیده اند
در روز اول 48 کشته
از کشته ها 16 قلب به هر کدام رسید
سی و دو کلیه
به جمهوری خواهان دموکرات
دموکرات های جمهوری خواه
که هیچ وقت بر سر رای ها با هم دعوا نمی کنند
اما نقشه دعوای جهان را می کشند
و روز اول لیبی این بود
القصافی جدا جدا
قصابها جدا جدا
امریکا چرا نیاید
مادام که آل خلیفه هست و شیخ خرفت هست
مادام که در استودیو بی بی سی مخملباف هست و نوری زاده هست و خاخام ها و چاخان ها هستند
فرانسه چرا لشکرکشی نکند مادام که سعدحریری هست و ۱۴مارس هست
اما سراسر دنیا پر است از حسن نصرالله
از بچه های علی و حسین و خمینی
و انتفاضه ها همچنان در راه است
انتفاضه ی تونس و مصر و لیبی
انتفاضه ی بحرین و یمن
و انتفاضه ی حجاز و امارات
و انتفاضه ی کویت و قابوس و شاه کوچک اردن
و انتفاضه ی پیوند شیعیان و اهل تسنن در راه است
شما از جنس دیگرید
از جنس بولهب و برلوسکونی با هم
سونامی بزرگتر از ژاپن همین هاست
که من می گویم و تو می بینی هر شب
محمد از حجاز بود
اما شما شبیه او نیستید
شما ابولهب اید تا هنوز
و ابرهه اید
و مصر حجاز نیست
الازهر با کبارالعلما فرق می کند حالا
شیوخ آل سعود
تنها تخصص شان نشان دادن قبله است
وقتی کنار خانه ی خدا تمرگیده اند
با شکمانی برجسته و چرخ های دوار
بچرخ تا بچرخیم
آنها تنها می توانند بوی صابون های غیر حلال را تشخیص بدهند
و این تخصص کمی نیست
و حد حرم را
با کمک اسرائیل و دوربین های پیشرفته انگلیسی مشخص کنند
آنها به درد هیچ چیز دیگری نمی خورند
بی خاصیت ترند از یک آدامس خروس و یک بستنی قیفی
آنها فقط به درد چاله کندن می خورند
بر سر راه مسلمانان
و تقسیم کردن مسلمانان با کمک آیات وحدت
آنها در مسابقه زیبایی عقال و دشداشه اول اند
در مسایقه آنکارد ریش هم اول
در خواب در رختخواب پر قو اول اند
در مسابقه زیباترین شاهین هم اول
در مسابقه بزرگترین کپل و ران و شکم اول اند
و در مسابقه بیشترین ساعت معاشقه با غرب هم اول
داوران زیباترین شترند
مادام که قذافی و مبارک و بن علی می دوند
و امریکا و فرانسه و انگلستان بر سرشان شرط می بندند
مادام که شیوخ آل سعود تنها ما را محکوم می کنند
اما گرازها آزادند
خلیفه های سعودی را
با شترانشان فرستاده اند به بحرین
با شمشیرهای تیز تا گردن بزنند
عاشقان خمینی را
دنیا به دست فاحشه ها افتاده است
و مردم بیدار شده اند
و این اسب سیاه یونایتد امریکا
تنها برای سواری دادن به تل ابیب طراحی شده ست
برای لگد زدن به پابرهنگان زمین است
این اسب سیاه
پابند خوک های سفید است
تا انگلستان پاپیونش را صاف کند و
لباس شب عمه الیزابت
کشیده شود تا افغانستان
و غرب را خر کرده اند با کمی سوسیس خوک و کمی ژانبون
و کمی اینترنت
و با بابانوئل و فاحشه ها
می بینی که حال جهان هیچ خوب نیست
شب بخیر عمه الیزابت
کجایی پل الوار؟!
شب تحویل سال 1390 – دهلی نو
دو کوچه بالاتر از تماشا بهار شد بال و پر تکاندم
نماند از این خانه جز غباری و خانه را آن قدر تکاندم
و چشم ها را دوباره شستم و مثل ماهی از آب رستم
و سقف دل را سپید کردم و فرش جان را سحر تکاندم
نفس تکانی نکرده بودم چه بی هیاهو نفس کشیدم
جگر تکانی شنیده بودی؟ صدف شکستم جگر تکاندم
پر از شکوفه ست شانه هایم میان توفان و باد و باران
به دامنم ریخت یک جهان جان چو شانه را بیشتر تکاندم
لباس چرک نگاه خود را ز مردم دیده دور کردم
چه سخت بود این نظرتکانی به چوب مژگان نظر تکاندم
پرم شکستند پر کشیدم دلم شکستند دل سپردم
سرم بریدند خنده کردم سرم بریدند سر تکاندم
نه چپ نوشتم نه راست خواندم نه شرق گفتم نه غرب رفتم
تهی ست از هرچه جز بهاران دلی که از خشک و تر تکاندم
۲۷ اسفند ماه ۱۳۸۹- دهلی نو
راهی نمانده است
همین امشب
از سریال بیرون بزن
پیش از آن که شمر و سنان کاری کنند
با کمک سازمان ملل
بیرون بزن
با همین کیان ایرانی و همین ایرانیان
که نشسته اند پای گیرنده هایشان
و با همین شمشیرها
که در دست فرزندان مالک است
به جنگ شمر برویم
و شمر همین آل خلیفه است
همین عبدالله است و همین عبیدالله
و شمر همین شورای اعراب اند
که منجنیق آورده اند در بحرین
و" آیات" خدا را می کشند و لگدمال می کنند
وگرنه اهل سنت با مایند
و عاشقان رسول الله با مایند
تنها شمر و سنان
با آل سعود و آل خلیفه
با آل شکم و آل حرام آن سویند
و آل کاخ سفید و آل کاخ الیزه آن سویند
و آل بی بی سی
همیشه آن سو بودند
به مختار گفتم چاره ای نمانده
باید از دل سریال بیرون زد
با اسب
با شمشیر
با قایق های تندرو و با شعر
که جهان همین کوفه ست
و عاشقان علی(ع) امشب
بر پشت بام های زمین آتش روشن کرده اند
اردیبهشت ۱۳۹۰