در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

نشان پرواز

نشان پرواز
حسین اسرافیلی
کسی نگفت از میان توفان، چــــگونه آن شب گذشته بودی؟
ز گردباد و تگرگ و باران، چــــــــــگونه آن شب گذشته بودی؟

کسی نگفت از میان آتش، مـــــــــیان آن شعله های سرکش
بهانه در دل، شراره در جــــان، چگونه آن شب گذشته بودی؟

نه ردّپایی، نه گرد راهی، فقط تــــــــــــــفنگی شکسته دیدم
تو بی نشان از کنار یاران، چـــــــــگونه آن شب گذشته بودی؟

به بال سرخت که بسته بود آن نــــــــــــشان پرواز آسمان را؟
بگو که از خطّ و خون یاران، چــــگونه آن شب گذشته بـودی؟

کسی نگفت از دل هیاهو، زخــــــــــون و سنگر، زموج و بـاران
تو بی قرار از نهیب توفان، چـــــــــگونه آن شب گذشته بـودی؟

فقط شنیدم که بال خــــــــــــود را، گشادی از این کرانه رفـتی
کسی نگفت از فراز میدان، چگونه آن شب گذشـــــته بـودی؟

گرفتم از تو سراغ، گفتند: گذشتی از شب، شـــــــــهاب گـونه
و من به حیرت که با شهیدان، چگونه آن شب گذشته بـودی؟

شلمـــــــــــــچه بود و نگاه تیزت، که می گشودی به دیـده بانی
چه گویم امّا، به شــوق ایمان، چگونه آن شب گذشته بـودی؟

چو ابر و باران، ره تمـــــــاشا، گرفته بود اشک و خون چشـمم
ندیدمت با لبان خندان، چــــــــــــگونه آن شب گذشته بـودی؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد